تنگسیر


تنگسیر


سفره خالي

یاد دارم یک غروبی سرد سرد

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد

دوره گردم دار قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری شیشه خالی می خرم

اشک در چشمان بابا حلقه بست

ناگهان آهی زد و بغضش شکست

اول سال است و نان در سفره نیست

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

سوختم دیدم که بابا پیر بود

بد تر از او خواهرم دلگیر بود

بوی نان تازه هوش از ما ربود

اتفاقا مادرم هم روزه بود

صورتش دیدم که لک بر داشته

دست خوش رنگش ترک برداشته

باز هم بانگ درشت پیر مرد

پرده ی اندیشه ام را پاره کرد

دوره گردم دار قالی می خرم

دست دوم جنس عالی می خرم

کوزه و ظرف سفالی می خرم

گر نداری شیشه خالی می خرم

خواهرم بی روسری بیرون پرید

آی آقا سفره خالی می خرید؟

 



نظرات شما عزیزان:

هیرو
ساعت14:15---25 تير 1391
شعر زیبایی بود. آفرین بر این انتخاب

a.d
ساعت13:18---25 تير 1391
زبان حال مردم ایران....

شاعرش کیه؟

شعر زیبایی هست.


نميدونم شاعرش كيه ولي خوب نوشته


مهرناز
ساعت9:23---25 تير 1391
سلام
قبلا این شعرو خونده بودم اما به خوندن دوباره اش می ارزید


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |